زمزمه هاى انتظار
زمزمه هاى انتظار
باسم رب المهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف
السلام علیک یا مولاى، سلام مخلص لک فى الولایه، اشهد انک الامام المهدى قولا و فعلا و انت الذى تملا الارض قسطا و عدلا بعد ما ملیت ظلما و جورا فعجل الله فرجک و سهل مخرجک و قرب زمانک و کثر انصارک و اعوانک و انجز لک ما وعدک، فهو اصدق القایلین و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ایمه و نجعلهم الوارثین، یا مولاى یا صاحب الزمان.
سلام بر مهدى، جوهر دین و نور یقین، ذخیره الهى و منجى نهایى؛
سلام بر مهدى، کعبه مقصود و قبله موعود، سر عظیم و اسم اعظم؛
سلام بر مهدى، ستاره طالع و نجم ثاقب، مسیح مسیحها و موعود موعودها؛
سلام بر مهدى، صاحب شب قدر و عصاره عصر؛
سلام بر مهدى، دیده بان خدا و مظهر هدى، وصى اوصیا و گزیده اولیا؛
سلام بر مهدى، علم منصوب و علم مصبوب، پرچم برافراشته و دانش انباشته؛
سلام بر آن عزیزى که کمال موسى و بهاء عیسى و صبر ایوب با اوست، و آن که سفینه النجاه در وصفش فرمود: «تعرفون المهدى بالسکینه و الوقار، و بمعرفه الحلال و الحرام و بحاجه الناس الیه و لایحتاج الى احد.»
او که چون برخیزد عالمى را برخیزاند و به دنبال خویش کشاند.
به دورش دولت حق رخ نماید
جهان را فیض وى فرخ نماید
«اللهم اجعلنى من انصاره و اعوانه، اللهم کما جعلت قلبى بذکره معمورا فاجعل سلاحى بنصرته مشهورا.»
او که چون بیاید امحا باطل و احقاق حق نماید و نشان دهد که سیرت عدل کدام است و احیاى کتاب و سنت به چه معناست؟
او که چون در آید «یعطف الهوى على الهدى» هواپرستى را به خداپرستى بازگرداند و صالحان را وارث زمین گرداند «و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون» (انبیا / 105)
اى دلشدگان! به ره یافتگان تاسى کنید و سکه عشق به نام او زنید که رخساره اش چون ستاره تابنده است،
غم
حسرت دیدار جان جانان را نزداید و نشاید که به یافتن درهم و دینارى مشغول شویم و از آن خزانه حق مغفول! «السلام علیک یا حجه الله التى لاتخفى»
مهدى جان! کاش نسیان بر حلاوت ایمان رجحان نمىیافت تا تو را در هیچ زمان به آنى و کمتر از آنى از خاطر نمىبردیم و جز غصه هجران، نمىخوردیم و دست نیاز جز به درگاه خداى بىنیاز برداشتیم و جز در طلب آن «طلعت رشیده و غره حمیده» نمىشتافتیم.
اى همیشه بهار! تنها اقرار به وجود انوار و عنایت سرشارت رهگشاى کار نیست که شما بزرگواران «عناصر الابرار و دعایم الاخیار» مىباشید و بر زمین دل عاشقانتان، بذر باور مىپاشید.
و این باور است که عشق به شما را در دل مومنین نهاد و چون این واقعه رخ داد و این نقش بر ضمیر افتاد شما را «ساسه العباد و ارکان البلاد» و بر خیمه هستى اوتاد دانستیم، به جستجویتان کمر شوق مىبستیم و بر موانع راه، به ذوق مىخندیدیم که:
رنج آسان دان چو مقصد شد بزرگ
گرد گله توتیاى چشم گرگ
به دیدن یوسف اگر دست از ترنج نشناختند، «و قطعْن ایْدیهن وقلْن حاش لله ما هذا بشرا انْ هذا الا ملک کریم» تو را ندیده بسیار کسان دل باختند که:
آن کس که ترا شناخت جان خاک ره است
همه دل خوشى عاشق از تو به یک دم نگه است
ایا ابواب الایمان و امناء الرحمن! بندگان را شیرینى دلباختگى بچشانید و به وادى عشق بکشانید تا همه دنیا را با دمى دیدار معامله نکنند و چون مصلحت دیدار مقدر نبود، از انتظار، اظهار تنگى حوصله نکنند. در این دنیاى تار به نور انتظار، دل خوش دارند که شما «ایمه الهدى و مصابیح الدجى» اید؛ نشانه خدایید که قاصد راه تقرب، با شما آغاز سفر کند و به شوق مقصد با سختى گذر، سرکند.
مولاى من! طلیعه نورت و زمزمه ظهورت، آغاز حضورت نیست! که آن هر دو، زمانها را در نور دیده و این را دیدههاى محرم، در لحظات مغتنم به چشم بیقرار دیده!
تو غایب از نظر نامحرمانى، که چشم ناپاک را خاک حرمت کور مىکند و دیدنت را نامیسور!
هزار مرتبه گر شویم این دهان به گلاب
هنوز نام تو بردن کمال بىادبى است
آنان را که داعیه ارادت است، در پیش رو، بادیه امتحان رشادت است و در محضر آن برگزیدهى انام، زبان را جاى عرض اندام نیست. که چون عنایتش بر این ارادت مهر قبول زد، تیغ کلام از نیام کام برون نمىخزد، بل تنها از دل، نسیم سپاس مىوزد.آرى داعیه دار را در این میدان، نه فقط کار دشوار است که در طى این طریق، سنگینى بار است. پس بکوشیم تا جامه عشق بپوشیم
که عاشق را نگاهى مىکند مست
که جان با آن نگه، خواهد شد از دست
عزیزان! عاشقان! محرمان!
یک چشم زدن، غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهى کند آگاه نباشید
این سوداگرى نه سرسرى است که غفلت از بىهنرى است
تشنه را چشمه نیز چشم انتظار است
آن سان که تشنه بر چشمه، بىقرار
تو بندگى چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پرورى داند
کاهلى نشان جاهلى است، بهوش باش که هرچه در جام ارادتت ریخت به ولع بنوش، نوشت باد! نوش!
م. حسینى
- ۹۳/۰۳/۱۷