از راه مىرسى...
از راه مىرسى...
تو از راه مىرسى، درست هنگامى که دود ستمها، جهان را سیه چرده و چرکین کرده باشد.
تو از راه مىرسى، درست هنگامى که قبیله قبله، قلبهاى خویش را بر کف دست نهاده و پیش کش راه تو نمایند.
تو از راه مىرسى، درست هنگامى که دنیا، دستش را به سوى آمدن تو دراز کرده باشد.
تو از راه مىرسى، درست هنگامى که هلهله ى همه ى مشتاقان و فریاد همه ى مستضعفان، نوید آمدنت را فریاد کنند.
تو از راه مىرسى، درست هنگامى که گنداب فساد و ستم و تبعیض و ناروایى، چهار سوى عالم را فرا گرفته باشد و همه ى دلها و دیدهها، مشتاقانه تو را بطلبند!
آه! که اگر مىدانستم کجایى، خویشتن خویش را به رداى سبز و آسمانى ات مىآویختم. از دیده، سرشک شادى مىریختم وبه هیچ روى دامانت را از دست نمىنهادم!
آرى، اى مولا! اگر یک بار، تنها یک بار تو را ببینم، از شادمانى بال در مى آورم، پرواز مىکنم و در هر فرصتى با خداى یگانه راز و نیاز مىکنم تا مرا شایسته ى آن گرداند که همواره از فیض حضور و وجود مقدس تو، سرشار باشم. اگر یک بار، تنها یک بار، تو را ببینم، عاجزانه از خداوند مىطلبم که نعمت رویت خورشید را، حتى لحظهاى از من نگیرد.