آمدنم دور نیست
آمدنم دور نیست
باغها را چراغان کنید؛
بوى انار، مشام پرستوها را دیگر نمىگزد.
زاغکى، زیر سرو بن خزیده است؛ پیدایش کنید؛ به خم رنگ بیندازیدش، طاووس مىشود.
امروز همه از دایره بیرونترند.(3)
کمرها که آلوده صد بندگى بودند، شال همت به خود پیچند که پیچ و تاب راه هنوز بسیار است.
تاجهایى که مرداب افکندگى، قى مىکردند، اینک تکه پارههاى سنگ فرش بازارند.
آمدنم، مثل شعر، ناگهانى است؛
مثل سبزه، نقاش زمین است؛
مثل گریه، با خود هزار عاطفه مىآورد؛
به شیرینى یارى است که رقیب مومیایى او، شمع را به عزا نشانده است.
آمدنم، مثل تحویل سال است؛ پر از خنده و دیدار.
آمدنم، آمدنى است.
فانوسها را یک یک به کوچه آورید؛ در آبگینههایشان آتش بریزید، تا در صبح استقبال، کسى دلمرده نباشد.
غنچهها را دیگر، چشمههاى خون نخوانید.
ابرها، پیغام طراوت مىگزارند، گریه آسمان نیستند. من در راهم. اندک آب خود را به خاک راه آلوده نکنید. من با خود یک اقیانوس ابر آوردهام؛ همه از بهر شماست.
شنیدهام بچه مرشدهاى خاخام، عکس مرا مىدزدند، حمایل مىکنند، و کنار نیل مىروند، تا چند گرم مهربانى از خدا پس انداز کنند.
شنیدهام از پشت ابرهاى سیاه و سرد، بر سر شما آهنهاى گرم مىریزند.
شنیدهام با شما آن مىکنند که مردم روستاى پایین رودخانه، با گنجشکان بىآزار.
شنیدهام فرعون زادههاى اهرام خو، به شما مىخندند و غیبت مرا تمسخر نیشخند مىزنند.
به آن گورهاى ایستاده بگویید: موسى، برادر من، جمله شما را به هیچ فروخت، و اگر هیچ، سایهاى مىداشت، شما را از آن نیز بهره نبود.
بگویید: هیچستان شما، از روى نیل تا پایین آن است؛ آنجا که فرعون براى شما میراث گذاشت.
به آنها بگویید: آسمان حجاز به نیاى من گفته است: شما همان نامردمانى هستید که از گاو موسى شیر به لب و دهان خود پاشیدید، اما دختران خود را هلهله کنان به نکاح گوساله سامرى در آوردید. کابین آن را هم ستاندید: چهل سال سعى بىصفا!
من از مقدار شما بیشم.
حدیث خار و گل، یا شمع و پروانه، یا تشنه و آب، یا باغ و بهار، رها کنید که اینها همه کهنه ردایى است نخ نما. ندبه بخوانید؛ ندبه همیشه تازه است. ندبه هر روز شما را جمعه مىکند.
کاش همیشه کودک مىماندید، و با من به همان زبان گریه سخن مىگفتید. چقدر دوست دارم این تنها زبان زنده را.
گریه تنها زبانى است که دروغ را نمىشناسد، و درس فریب در واژگان مدرسه او نیست.
حسرت نخورید به روزگار کسانى که در بازار مىایستند، و در خانه نشستن را از یاد بردهاند. روز بیدارند، و شب نیز بیدار.
حسرت، وقف تازه جوانى است که در پاى حبیب « سر و دستار نداند که کدام اندازد»(4) و با آواز قنارىها، تا آخرین ایستگاه پرستوها پرواز را خریده است.
مرا بخواهید؛ اگر بهاى آن شکستن است؛ ماه بىشکستن تمام نمىشود.
از من برخیزید؛ اگر آخر آن نشستن است. شمع از شعله برخاسته، نشست.
ترازوى نیاز شما از نماز هم پر مىشود؛ کفه آن را به زر نیالایید.
آفت عشق را بشناسید: بىتابى است.
آمدنم، دور نیست.
معشوقه به سامان شد
تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد
تا باد چنین بادا
ملکى که پریشان شد
از شومى شیطان شد
باز آن سلیمان شد
تا باد چنین بادا
یارى که دلم خستى
در بر رخ ما بستى
غمخواره یاران شد
تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد
غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد
تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد
یارى که رمید آمد
عیدانه فراوان شد
تا باد چنین بادا(5)
- ۹۳/۰۳/۱۷