وقتى بیایى...
خیمه بر کوى یار خواهم زد،
در آن غمگسار خواهم زد.
اولین تازیانهاى که زنم،
بر سر انتظار خواهم زد.
وقتى که تو بیایى؛ مردم را به فراسوى افقهاى عشق و ایمان دعوت مىکنى و آدمى را مهمان دشت گلگون بهشت مىکنى. عشق، زیباترین گلواژه هستى است و تو مىآیى که شعر این گلواژه هستى و سرود پاکدلان باغ زندگى را بسرایى.
وقتى که بیایى، تنها گوهر روى تو است که مىتواند، دلهاى زنگ زده انسانهایى را که عشق به خدا در آنها جوانه نزده، جلا دهد.
وقتى که بیایى، خورشید امامت تو دوباره به دلهاى پژمرده ما جانى تازه مىدهد و نهال عشق، ایمان، معرفت و هزاران هدیه را در وجودمان مىکارى و با آمدنت، زمستان شرمسار مىشود و جاى خودش را به بهارى همچون تو مىدهد. خورشید توان درخشیدن ندارد، چرا که شرم دارد در مقابل خورشیدى همانند تو بتابد.
- ۰ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۱